سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حامیان ولایت __ خادمین امت
درباره وبلاگ


صفحات وبلاگ
نویسندگان
یکشنبه 92 دی 8 :: 1:13 صبح ::  نویسنده : حاج آقا محمد رضا رنجبر

 

اومدم خونه میخواستم لباسامو عوض کنم دیدم شلوارم خیسه !

به داداشم میگم آب ریخته روی شلوار من ؟
میگه نه پارچ آب ریخت روی زمین با شلوار تو خشک کردم ! :|
.
.
.
.
بعد عمری یه خبرنگار اونم خانوم ، داشت باهام مصاحبه میکرد تو محلمون !
منم بادی به غبغب انداخته بودم و خیلی شیک داشتم جوابشو میدادم !
یهو یکی از اون طرف خیابون داد زد با این مصاحبه نکنید بابا این اسگل محلمونه !
نیگا کردم دیدم داداشمه :|
.
.
.
.
بابام هر وقت میخواد بیاد تو اتاقم با یه شدت عجیبی در رو باز میکنه . . . !
همین روزاست که اول گاز اشک آور قِل بده تو بعد با پاش بزنه در رو بشکونه بیاد :|
.
.
.
.
برادر زاده چهار ساله م زنگ زده به مامانم میگه بیا خونه ما ، مامانم هم گفت : نه تو بیا خونه ما !
اونوخت این توله شگ برگشته میگه : نه من فعلن یه سری کار دارم سرم شلوغه تو بیکاری پاشو بیا !
میگن من تو چهار سالگی فقط بلد بودم بگم : بلیم دَدَ ! :|
.
.
.
.
امروز ناهار آبگوشت داشتیم
طبق معمول منو و داداشم سر استخون قلم ، دعوامون شد !
مامان از تو آشپزخونه داد میزنه :
چتونه خونه رو گذاشتید رو سرتون !
مگه شما سگید که بر استخون دعوا میکنید ؟
صد بار گفتم استخونا برا باباتونه ! :|
.
.
.
.
اون زمان که از این نوشابه شیشه ای ها میفروختن داداشم 5 سالش بود ( به گفته ی مادر گرامى ) یه روز خواست یه شیشه که اضاف اومده بود رو بذاره تو در یخچال دید بلنده جا نمیشه . درش آورد یکمش رو خوردم دوباره گذاشت ، در کمال تعجب دید نه ، بازم جا نمیشه !
.
.
.
.
برادر زادم ساعت دیواریمون رو برداشته واستاده روش میگه ترازوئه ، میخوام ببینم چند تومن شدم !
.
.
.
.
به بابام میگم : چقدر عیدی میدی امسال بهم ؟
میگه : چطور ؟
میگم : هیچی ، میخوام روش حساب کنم .
میگه : برو خدارو شکر کن امسال با این گرونیا هنوز از خونه پرتت نکردم !

.
.
.
.
بابام دو هفته س تا میرم پای کامپیوتر میاد بغلم میشینه دستمو می گیره چُرت می زنه ؟
دیشب بهش میگم این کارا واسه چیه ؟
میگه تلوزیون گفته فرزندان خود را در دنیای مجازی تنها رها نکنید ! :|
.
.
.
.
پسر داییم امتحان فارسی داشته
مخالف استقلال رو نوشته پیروزی ! :|
.
.
.
.
بابام زنگ زده غذا سفارش بده !
مﯽ گه 2 تا پﯿتزا مخصوص با ﯾه همبرگر ساده !
وقتﯽ قطع کرد بهش گفتم چرا نگفتﯽ سه تا پﯿتزا ؟
گفت: اگه واست پﯿتزا میگرفتم گرون مﯽ شد !
برا تو همبرگر گرفتم ! :|
به دوتا پرورشگاه سر زدم هردوتاشون گفتن قیافت خیلی آشناس ! :(
.
.
.
.
دیشب خسته بودم وسط هال ولو شدم ، خوابم برد ، نصف شبی یه لحظه احساس کردم نفسم بالا نمیاد و دارم خفه میشم ، جد و آبادم اومد جلو چشم ! افتادم به سرفه کردن و نفس نفس زدن ، قشنگ اینقد سرفه کردم که بنفش شدم ! یکم که تونستم نفس بکشم تو اون تاریکی نگا بالا سرم کردم ، دیدم بابام وایساده داره هر هر میخنده ! همینجوری ، مات و خواب زده پرسیدم چیه ؟! چی شده ؟ با خنده و خیلی ریلکس گفت : هیچی ندیدمت ، پام رفت رو گردنت ، بخواب بخواب ! :|
فک و فامیله ما داریم :|
.
.
.
.
من و بابام رفته بودیم مهمونی ، حوصله م سر رفت بهش مسج دادم ” بابا پاشو بریم ” وسط صحبتش بود گوشیشو برداشت همه هم منتظر بودن که صحبتشو ادامه بده ، بلند گفت : عه تویی ؟ باشه باباجان الان میریم :|
.
.
.
.
بابام زده شبکه خارجی ، گوسفنده میگه بع بع !
مامانم به بابام میگه مگه گوسفندای خارجی هم میگن بع ؟! :|
.
.
.
.
چند روزه بدجور سرما خوردم !
دیشب مامانم میگه دخترم فردا نرو دانشگاه عزیزم استراحت کن !
منم نرفتم . . .
هیچی دیگه از صب ساعت 6 دارم کابینتا رو دستمال میکشم :|
بعدش باید دیوارای آشپزخونه رو تمیز کنم :|
الانم داره فرشای پذیرائی رو جمع میکنه که بشورم :|

 




ادامه مطلب ...

موضوع مطلب :